تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داماد» ثبت شده است


🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿


  🌸 روش ناف‌بران


🍃 گویند در قدیم‌الایام، پدر و مادرها کارشان را راحت می‌کردند و با یک ناف بریدن! در نوزادی، خیالشان را از بابت ازدواج فرزندشان راحت می‌کردند تا وقتی بزرگ شد هر روز مجبور نباشند درب این خانه را بزنند و آن خانه را، تا مورد مناسبی برای پسرشان بیابند یا هر روز مجبور نباشند خواستگاری راه بدهند یا نگران ازدواج نکردن دخترشان شوند! قضیه از این قرار بود که در آن ایام وقتی خانمی دختری می‌زایید ناف دختر را به نام یکی از پسرهای فامیل مثل پسرخاله و پسرعمو و... می‌بریدند. روش کار این بوده است که ناف دختر را روی پای پسر می‌گذاشتند و می‌گفتند «پای هم پیر شن»!


🍂بعد از ناف برون همه حاضرین می‌گفتند: مبارک، مبارک، پای هم پیر شن. گل می‌زدند و دختر و پسر نامزد می‌شدند. بعد از آن دختر و پسر مجبور بودند که پای همدیگر پیر شوند.


🍃 این روزها ولی دیگر این شیوه جواب نمی‌دهد و کمی زیاد عجیب و غریب، به نظر می‌آید! 

به دو دلیل: اول اینکه دیگر جامعه این حرف‌ها را نمی‌پسندد، دوم این اینکه تعداد آقایان آب رفته است! و احتمالاً کار به ناف بریدن یک دختر روی پای یک پسر ختم نمی‌شود و احتمالاً روی پای بعضی از آقا پسرها ناف دوتا دختر کشیده می‌شود و این موضوع علاوه بر آنکه بذر انتقام هووگری از همان ابتدا در دل دخترخانم‌ها به وجود آورد، باعث غرور بی‌جا و سر خود معطلی بیش از اندازه‌ی داماد هم می‌شود!


📖 عطر سیب

📍📍📍📍📍📍📍📍


نخل ولایت ۹۵-۹-۰۱ ۱ ۰ ۴۸۷

نخل ولایت ۹۵-۹-۰۱ ۱ ۰ ۴۸۷


📍📍📍📍📍📍📍📍

🔴جوانی که زن می‌گیرد، چندان تجربه‌ای دربارهٔ مسائل زندگی تازه‌اش ندارد؛

🔵به تدریج که با مسائل و مشکلات این زندگی آشنا می‌شود، باید با تفکر و مشورت با صاحبان تجربه بهترین راه حل‌ها را بیابد و عمل کند.

🔴از جملهٔ این مشکلات، خواهش‌ها و انتظاراتی است که افراد و اقوام از او درخواست می‌کنند؛

🔵مادر از او انتظار دارد که مثل گذشته با تمام وجود در خدمت او باشد،خواهر از او انتظار دیگری دارد، برادر و پدر هم توقعاتی دارند، از سوی دیگر مادر‌زن و پدرزن و ‌دیگر بستگان زن نیز از داماد خود تمنّاها و خواهش‌هایی دارند

و انتظار دارند که رسم و رسوم‌هایی که هست، انجام دهد.



💠💠💠💠💠💠💠💠


          ✨قسمت2

✅  یک هفته قبلش به من گفت از دکتر بپرسم با توجه به اینکه بچه ای در راه دارم آیا می توانم سوار هواپیما شوم . مشکلی نبود . سوریه که رسیدیم فهمیدم آن ها برنامه شان این است که ما را سوریه بگذارند و خودشان بروند لبنان . یک روز و نصفی قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بودیم . خوش حال بودم ، خیلی . از دو چیز ؛ یکی زیارت حضرت زینب و رقیه . دیگر ، فرصتی که پیش آمده بود تا با هم باشیم . آن قدر ذوق کرده بودم که می گفتم اصلاً همین جا در هتل بمانیم . لازم نیست مثلاً برویم خرید یا این جور کارها .



🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸

✨شهید زین الدین به روایت همسرش


           💢قسمت 1

🔅کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برای خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بیشتر به نفع اسلام است . برای خودم هم این سؤال پیش نمی آمد که " خب این که حالا شوهر من است ، چرا فقط دو روز در هفته می بینمش ؟ "

⚜من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش این را در من دیده بود . حد و اندازه ام را می دانستم و او هم می دانست . بعد از آن دوره ، روزها و شب هایی که او کمتر و دیر تر به خانه می آمد ، احساس می کردم که با آدمی طرفم که توانم برای شناختنش کافی نیست .


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری