تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

         👈قسمت 3 

💠...بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند: دکتر زخمی‌ شده، من بیمارستان را می‌شناختم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است زخمی ‌نیست.

 

✳️ من آگاه بودم که مصطفی دیگر تمام شد... .

🔰 احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شب‌ها گریه می‌کرد راه می‌رفت .بیدار می‌ماند . آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم.


⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

        👈قسمت 1

⭕️سال سوم دانشگاه بود،بهم زنگ زد،گفت:دختر خانمی تو دانشگاهمون هست که از لحاظ اعتقادی ملاکش قابل قبوله. اگه اجازه بدین،توسط همسر دوستم؛روح الله اکبری و در حضور ایشون می خوام تو مسجد دانشگاه با این خانم صحبت کنم،ببینم نظرش چیه.

گفتم :اشکالی نداره.

چند بار تاکید کرد:مامان جون،خودت داری اجازه میدی ها!بعدا حرف و حدیثی که نیست؟

گفتم :نه مادر. چه حرف و حدیثی؟

💢صحبت های مقدماتی رو در حضور همسر آقا روح الله اکبری،تو مسجد دانشگاه شریف انجام داده بود. منم خواهر بزرگش ؛مرضیه رو فرستادم یه دیدار و صحبتی با ایشون داشته باشه و ببینه اجازه میدن بریم خونشون؟

✅ یک سال فاصله افتاد. موکول شد به فارغ التحصیلی مصطفی.


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری