تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهوت» ثبت شده است

 1. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺷﻜﺎﺭﮔﺎﻩ‌ﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ. »  


2. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ: «ﻫﺮ ﻋﻀﻮﻱ ﺳﻬﻤﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺯﻧﺎﻱ ﭼﺸﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ.


 3. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ: «ﺯﻳﺎﺩﻱ ﻧﮕﺎﻩ، ﺑﺬﺭ ﻫﻮﺱ ﻣﻲ‌ﺍﻓﺸﺎﻧﺪ ﻭ ﻏﻔﻠﺖ ﻣﻲ‌ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ. » 


4. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﻫﻴﭻ ﻋﻀﻮﻱ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ ﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﭘﺲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ. » 


 5. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﻭﻗﺘﻲ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺩﻝ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻋﺎﻗﺒﺖ (ﺑﺪ) ﻛﻮﺭ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. » 


 6. ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺴﻴﺢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺣﺮﺍﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﻲ‌ﻛﺎﺭﺩ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻓﺴﻖ ﺭﻭﻳﻴﺪﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﺘﻨﻪ ﺩﺭﻭمیکند.  

 7. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﺪ، ﺭﻧﺞ ﺣﺎﺿﺮ ﺭﺍ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ‌ﻫﺎﻱ ﻣﺪﺍﻭﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ. » 


 8. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﺪ، ﻫﻠﺎﻛﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. »  


9. ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: «ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻴﻔﺘﮕﻲ‌ﻫﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻳﻚ ﭼﺸﻢ ﭼﺮﺍﻧﻲ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ است.


نخل ولایت ۹۷-۱-۰۹ ۰ ۰ ۳۲۶

نخل ولایت ۹۷-۱-۰۹ ۰ ۰ ۳۲۶


🔹صد متر جلو تر یه خانمى کنار خیابون ایستاده بود

راننده ى تاکسى بوق زد و خانم رو سوار کرد

چند ثانیه گذشت 


🔹راننده تاکسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه

خانم مسافر: ممنون


🔹راننده تاکسى : لباتون رو برجسته کرده 

خانم مسافر سایه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پایینُ لباشو رو به آینه غنچه کرد.

خانم مسافر: واقعاً؟؟!


🔹راننده تاکسى خندید با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه کرد 

راننده تاکسى : با رنگِ لاکتون سِت کردین؟! 

واقعاً که با سلیقه این تبریک میگم

خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه که آدمِ خوش ذوقى هستین 


🔹تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ

حرف زدن بودن..


🔹موقع پیاده شدن راننده ى تاکسى کارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشین خواستى زنگ بزن به من...


🔹خانم مسافر کارت رو گرفت یه لبخند ریزى هم زد و رفت.. 


🔹اینُ تعریف نکردم  که بخوام بگم خانم مسافر مشکل اخلاقى داشت یا راننده تاکسى...


🔺فقط میخواستم بگم... 

تویه این چند دقیقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسیده باشه که راننده ى تاکسى هم یک خانم بود...


نخل ولایت ۹۶-۱۲-۲۵ ۰ ۰ ۳۷۵

نخل ولایت ۹۶-۱۲-۲۵ ۰ ۰ ۳۷۵



نیمه شبی چند دوست به قایق سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.

سپیده که زد گفتند چقدر رفته ایم؟

تمام شب را پارو زده ایم!

اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند،

ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!


در اقیانوس بی پایان هستی، انسانی که قایقش 🚤 را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.

.

قایق تو به کجا بسته شده است؟

آیا به بدنت بسته شده؟

به شهوتت؟؟؟!!

به افکارت؟

به ناامیدی هایت؟

به ترســها و نگرانیــهایت؟

به گذشته ات؟

و یا به عواطفت؟ ... این ها ساحل های تو هستن




نخل ولایت ۹۶-۸-۰۷ ۰ ۰ ۳۳۶

نخل ولایت ۹۶-۸-۰۷ ۰ ۰ ۳۳۶



🔸اگر انسان خیال را در اختیار خودش نگیرد یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد می‌کند؛ یعنی انسان نیاز به تمرکز قوّه خیال دارد. اگر قوّه خیال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان می‌‌شود. 


🔹امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: النَّفْسُ انْ لَمْ تَشْغَلْهُ شَغَلَک؛ یعنی اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول می‌‌کند.


🔸یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری نمی ‌شود، مثل یک جماد است. این انگشتر را که من به انگشتم می‌ کنم، اگر روی طاقچه‌ ای یا در جعبه‌ ای بگذارم طوری نمی‌ شود. 

 

🔹ولی نفس انسان جور دیگری است، همیشه باید او را مشغول داشت؛ یعنی همیشه باید یک کاری داشته باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید و الّا اگر شما به او کار نداشته باشید، او شما را به آنچه که دلش می ‌خواهد وادار می‌ کند و آن وقت است که دریچه خیال به روی انسان باز می‌ شود؛ در رختخواب فکر می‌ کند، در بازار فکر می‌ کند، همین‌ طور خیال خیال خیال، و همین خیالات است که انسان را به هزاران نوع گناه می ‌کشاند. اما برعکس، وقتی که انسان یک کار و یک شغل دارد، آن کار و شغل، او را به سوی خود می ‌کشد و جذب می ‌کند.


📙 استاد مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص278


نخل ولایت ۹۶-۷-۲۱ ۰ ۰ ۳۸۹

نخل ولایت ۹۶-۷-۲۱ ۰ ۰ ۳۸۹



جوانی خوش سیما به نام «اِبنِ سِیرِین » که در یک دکّان بزّازی، شاگردی می‌کرد مورد طمع زنی هوسباز قرار گرفت؛ آن زن برای رسیدن به خواهش شهوانی و شیطانی ‌خویش نقشه‌ای ریخت، بدین صورت که روزی به دکان بزازی رفت و پارچه‌های زیادی خریداری کرد و چون حمل آن پارچه‌ها برایش دشوار بود به صاحب دکان گفت: اگر ممکن است، اجازه بدهید شاگرد شما مرا در حمل پارچه‌ها کمک کند.

آقای بزاز نیز موافقت کرد و ابن سیرین پارچه‌ها را برداشت و همراه زن به خانه او رفت. زن بی‌درنگ ماجرای عشق خود را نسبت به او بازگو کرد و گفت: خرید ‌این همه پارچه نقشه‌ای بود تا تو را به خانه‌ام بیاورم و اکنون هیچ محدودیتی برای تو وجود ندارد!



نخل ولایت ۹۵-۷-۳۰ ۰ ۱ ۶۵۷

نخل ولایت ۹۵-۷-۳۰ ۰ ۱ ۶۵۷


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری