تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید احمدی روشن» ثبت شده است

همسر شهیداحمدی روشن :

.

 آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و میگفت:«حجب و حیای و متانت تو

با دیگران فرق میکرد و دلیل اصلی انتخابم این بود»

ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد ازدواج دادند،به من گفتند:

«من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت،

ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول

کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ عقد و سال ۸۳ ازدواج کردیم.بعد از ازدواج

مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد.

.

 مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام

را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.

مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده

نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه

خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم.

نسبت به ازدواج دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از

این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی

خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که

بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.

مثلاً وقتی مهمانی سرزده میرسید کمک میکرد. .

.

 شرط ازدواج مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز ازدواج کردیم

و من خواستم به لبنان بروم و شهید شوم حق نداری جلوی من را بگیری.

قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم

که روی سنگ مزار نوشته شده بود شهید مصطفی احمدی روشن

این خواب را  برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر

نمیکردم که او به شهادت نرسد.


نخل ولایت ۹۶-۸-۰۴ ۱ ۰ ۴۴۴

نخل ولایت ۹۶-۸-۰۴ ۱ ۰ ۴۴۴


          👈قسمت2

مصطفی روی چهارده تا سکه تاکید داشت،ولی پدر فاطمه خانم می گفت:ما دختر بزرگمون مهرش خیلی بیشتر از این حرفا بوده. حالا زشته،فردا این دو تا خب خواهرن،میگن چه طوری بوده که این خواهر این طوری،اون خواهر اون طوری. حرف وحدیث پیش میاد.

▶️پدر فاطمه خانم روی 114 تا سکه راضی بود. آقا رحیم گفت:نه. چون مهر خواهرش بالاتر بوده ،منم برام مهمه که فردا کسی نشینه حرف وحدیث درست کنه. هرچند اینا اصلا خوشبختی نمیاره.

🔮آقا رحیم گفت:500 تا سکه. مصطفی همون جا به فاطمه خانم گفت:فاطمه خانم،این توافق بزرگتراست. هر وقت پونصد تا سکه رو خواستی،بابام بهت میده. ولی هر وقت مهر منو خواستی،چهارده تا سکه. موافقی؟ ایشون هم گفتند: بله، موافقم. زبوناً چهارده تا سکه و رسماً پونصد تا سکه شد.


⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

        👈قسمت 1

⭕️سال سوم دانشگاه بود،بهم زنگ زد،گفت:دختر خانمی تو دانشگاهمون هست که از لحاظ اعتقادی ملاکش قابل قبوله. اگه اجازه بدین،توسط همسر دوستم؛روح الله اکبری و در حضور ایشون می خوام تو مسجد دانشگاه با این خانم صحبت کنم،ببینم نظرش چیه.

گفتم :اشکالی نداره.

چند بار تاکید کرد:مامان جون،خودت داری اجازه میدی ها!بعدا حرف و حدیثی که نیست؟

گفتم :نه مادر. چه حرف و حدیثی؟

💢صحبت های مقدماتی رو در حضور همسر آقا روح الله اکبری،تو مسجد دانشگاه شریف انجام داده بود. منم خواهر بزرگش ؛مرضیه رو فرستادم یه دیدار و صحبتی با ایشون داشته باشه و ببینه اجازه میدن بریم خونشون؟

✅ یک سال فاصله افتاد. موکول شد به فارغ التحصیلی مصطفی.


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری