تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

- چقدر خوب بود زن مى گرفتى و خانواده تشکیل مى‏ دادى و به این زندگى انفرادى خاتمه می ‏دادى، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد.

- یا رسول اللَّه! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب، چه کسى به من زن مى ‏دهد؟ و کدام زن رغبت مى ‏کند که همسر مردى فقیر و کوتاه قد و سیاهپوست و بدشکل مانند من بشود؟!.
- اى جویبر! خداوند به وسیله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض کرد.
بسیارى از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند و اسلام آنها را پایین آورد.
بسیارى از اشخاص در جاهلیت خوار و بى ‏مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام نخوتهاى جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه، قرشى و غیرقرشى، عربى و عجمى در یک درجه‏اند، هیچ کس بر دیگرى برترى ندارد مگر به وسیله تقوا و طاعت. من در میان مسلمانان فقط کسى را از تو بالاتر مى‏ دانم که تقوا و عملش از تو بهتر باشد.
اکنون به آنچه دستور مى‏ دهم عمل کن.
اینها کلماتى بود که در یکى از روزها که رسول اکرم به ملاقات «اصحاب صُفّه» آمده بود، میان او و جویبر رد و بدل شد.
جویبر از اهل یمامه بود. در همان جا بود که شهرت و آوازه اسلام و ظهور پیغمبر خاتم را شنید. او هرچند تنگدست و سیاه و کوتاه قد بود، اما باهوش و حق طلب و بااراده بود. بعد از شنیدن آوازه اسلام، یکسره به مدینه آمد تا از نزدیک جریان را ببیند.
طولى نکشید که اسلام آورد و در سلک مسلمانان درآمد، اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنایى، موقتا به دستور رسول اکرم در مسجد به سر مى ‏برد.
تدریجا در میان کسان دیگرى که مسلمان مى‏ شدند و در مدینه مى‏ ماندند، افرادى دیگر هم یافت شدند که آنها نیز مانند جویبر فقیر و تنگدست بودند و به دستور پیغمبر در مسجد به سر مى ‏بردند. تا آنکه به پیغمبر وحى شد مسجد جاى سکونت نیست، اینها باید در خارج مسجد منزل کنند. رسول خدا نقطه‏ اى در خارج از مسجد در نظر گرفت و سایبانى در آنجا ساخت و آن عده را به زیر آن سایبان منتقل کرد.
آنجا را «صفّه» مى ‏نامیدند و ساکنین آنجا که هم فقیر بودند و هم غریب، «اصحاب صفّه» خوانده مى ‏شدند. رسول خدا و اصحاب به احوال و زندگى آنها رسیدگى مى‏ کردند.
یک روز رسول خدا به سراغ این دسته آمده بود. در آن میان چشمش به جویبر افتاد، به فکر رفت که جویبر را از این وضع خارج کند و به زندگى او سر و سامانى بدهد. اما چیزى که هرگز به خاطر جویبر نمى ‏گذشت- با اطلاعى که از وضع خودش داشت- این بود که روزى صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. این بود که تا رسول خدا به او پیشنهاد ازدواج کرد، با تعجب جواب داد: مگر ممکن است کسى به زناشویى با من تن بدهد؟! ولى رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغییر وضع اجتماعى را- که در اثر اسلام پیدا شده بود- به او گوشزد فرمود.
رسول خدا پس از آنکه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگى مطمئن و امیدوار ساخت، دستور داد یکسره به خانه زیادبن لبید انصارى برود و دختر «ذلفا» را براى خود خواستگارى کند.
زیادبن لبید از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود. افراد قبیله وى احترام زیادى برایش قائل بودند. هنگامى که جویبر وارد خانه زیاد شد، گروهى از بستگان و افراد قبیله لبید در آنجا جمع بودند.
جویبر پس از نشستن مکثى کرد و سپس سر را بلند کرد و به زیاد گفت: «من از طرف پیغمبر پیامى براى تو دارم، محرمانه بگویم یا علنى؟».
- پیام پیغمبر براى من افتخار است، البته علنى بگو.
- پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را براى خودم خواستگارى کنم.
- پیغمبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟!!.
- من که از پیش خود حرفى نمى ‏زنم، همه مرا مى ‏شناسند، اهل دروغ نیستم.
- عجیب است! رسم ما نیست دختر خود را جز به هم شأنهاى خود از قبیله خودمان بدهیم. تو برو، من خودم به حضور پیغمبر خواهم آمد و در این موضوع با خود ایشان مذاکره خواهم کرد.
جویبر از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت، اما همان‏طور که مى ‏رفت با خودش می ‏گفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزى که نبوت محمد براى آن است غیر این چیزى است که زیاد مى ‏گوید.».
هرکس نزدیک بود، این سخنان را که جویبر با خود زیر لب زمزمه مى ‏کرد مى شنید.
ذلفا دختر زیباى لبید که به جمال و زیبایى معروف بود، سخنان جویبر را شنید، آمد پیش پدر تا از ماجرا آگاه شود.
- بابا! این مرد که همین الآن از خانه بیرون رفت با خودش چه زمزمه مى ‏کرد و مقصودش چه بود؟
- این مرد به خواستگارى تو آمده بود و ادعا مى ‏کرد پیغمبر او را فرستاده است.
- نکند واقعا پیغمبر او را فرستاده باشد و رد کردنش توسط شما تمرد امر پیغمبر محسوب گردد؟!
- به عقیده تو من چه کنم؟
- به عقیده من زود او را قبل از آنکه به حضور پیغمبر برسد به خانه برگردان، و خودت برو به حضور پیغمبر و تحقیق کن قضیه چه بوده است.
زیاد جویبر را با احترام به خانه برگردانید و خودش به حضور پیغمبر شتافت.
همینکه آن حضرت را دید عرض کرد:
 «یا رسول اللَّه! جویبر به خانه ما آمد و همچو پیغامى از طرف شما آورد، مى‏ خواهم عرض کنم رسم و عادت جارى ما این است که دختران خود را فقط به هم شأنهاى خودمان از اهل قبیله که همه انصار و یاران شما هستند بدهیم.»
- اى زیاد! جویبر مؤمن است. آن شأنیتها که تو گمان مى ‏کنى امروز از میان رفته است. مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است.
زیاد به خانه برگشت و یکسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل کرد.
- به عقیده من پیشنهاد رسول خدا را رد نکن. مطلب مربوط به من است. جویبر هرچه هست من باید راضى باشم. چون رسول خدا به این امر راضى است من هم راضى هستم.
زیاد ذلفا را به عقد جویبر درآورد. مهر او را از مال خودش تعیین کرد. جهاز خوبى براى عروس تهیه دید. از جویبر پرسیدند:
 «آیا خانه ‏اى در نظر گرفته‏اى که عروس را به آن خانه ببرى؟
- من چیزى که فکرش را نمی کردم این بود که روزى داران زن و زندگى بشوم. پیغمبر ناگهان آمد و به من چنین و چنان گفت و مرا به خانه زیاد فرستاد.
زیاد از مال خود خانه و اثاث کامل فراهم کرد، به علاوه دو جامه مناسب براى داماد آماده کرد. عروس را با آرایش و عطر و زیور کامل به آن خانه منتقل کردند.
شب تاریک شد. جویبر نمى ‏دانست خانه ‏اى که براى او درنظر گرفته شده کجاست. جویبر به آن خانه و حجله راهنمایى شد. همینکه چشمش به آن خانه و آن همه لوازم و عروس آنچنان زیبا افتاد، گذشته به یادش آمد. با خود اندیشید که من مردى فقیر و غریب وارد این شهر شدم. هیچ چیز نداشتم، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فامیل. خداوند به وسیله اسلام این همه نعمت برایم فراهم کرد. این اسلام است که اینچنین تحولى در مردم به وجود آورده که فکرش را هم نمى ‏شد کرد. من چقدر باید خدا را شکر کنم!
همان وقت حالت رضایت و شکرگزارى به درگاه ایزد متعال در وى پیدا شد، به گوشه‏ اى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت. یک وقت به خود آمد که نداى اذان صبح به گوشش رسید. آن روز را به شکرانه نیت روزه کرد. وقتى که زنان به سراغ ذلفا رفتند وى را بکر و دست نخورده یافتند. معلوم شد جویبر اصلا به نزدیک ذلفا نیامده است. قضیه را از زیاد پنهان نگاه داشتند.
دو شبانه روز دیگر به همین منوال گذشت. جویبر روزها روزه مى ‏گرفت و شبها به عبادت و تلاوت مى‏ پرداخت. کم کم این فکر براى خانواده عروس پیدا شد که شاید جویبر ناتوانى جنسى دارد و احتیاج به زن در او نیست. ناچار مطلب را با خود زیاد در میان گذاشتند. زیاد قضیه را به اطلاع پیغمبر اکرم رسانید. پیغمبر اکرم جویبر را طلبید و به او فرمود:
 «مگر در تو میل به زن وجود ندارد؟!».
از قضا این میل در من شدید است.
- پس چرا تاکنون نزد عروس نرفته‏ اى؟.
- یا رسول اللَّه! وقتى که وارد آن خانه شدم و خود را در میان آن همه نعمت دیدم، در اندیشه فرو رفتم که خداوند به این بنده ناقابل چقدر عنایت فرموده! حالت شکر و عبادت در من پیدا شد. لازم دانستم قبل از هر چیزى خداى خود را شاکرانه عبادت کنم. از امشب نزد همسرم خواهم رفت.
رسول خدا عین جریان را به اطلاع زیادبن لبید رسانید. جویبر و ذلفا با هم عروسى کردند و با هم به خوشى به سر مى ‏بردند. جهادى پیش آمد. جویبر با همان نشاطى که مخصوص مردان باایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد. بعد از شهادت جویبر هیچ زنى به اندازه ذلفا خواستگار نداشت و براى هیچ زنى به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج کنند.

● مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏18   جویبر و ذلفا  ص : 360


نخل ولایت ۹۸-۶-۲۰ ۰ ۰ ۲۸۱

نخل ولایت ۹۸-۶-۲۰ ۰ ۰ ۲۸۱


❣از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:

شما چطور شصت سال

با هم زندگی کردید؛

گفتند :

ما متعلق به نسلی هستیم که 

توانستیم عاشقانه تفاوت های 

یک دیگر را بپذیریم💘





نخل ولایت ۹۶-۶-۰۶ ۰ ۰ ۳۱۸

نخل ولایت ۹۶-۶-۰۶ ۰ ۰ ۳۱۸


زندگی بعد از ازدواج همه اش عبادت می شود،

اگر 


آیین زندگی   را بدانیم




نخل ولایت ۹۶-۵-۳۰ ۰ ۰ ۳۶۱

نخل ولایت ۹۶-۵-۳۰ ۰ ۰ ۳۶۱


💕گاه مثل غزلی تازه که ناگاه

بیاید

یک نفر کاش که با خستگی ام راه

بیاید


💕عشق دارد سر دیوانگی و عقل

ندارد

یک نفر کاش در این مساله کوتاه

بیاید


(سیدحمیدرضا شرافت)



نخل ولایت ۹۶-۵-۱۶ ۲ ۳ ۴۳۱

نخل ولایت ۹۶-۵-۱۶ ۲ ۳ ۴۳۱



‍ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

✨ امام خمینی در سال 1312 عازم سفر حج می شود و در بین راه نامه ای عاشقانه ای برای همسرش می نویسد.


💟 تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم♡؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت د‌ر آیینه‌ی قلبم منقوش است.


💕 عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظره‌ی خوش دارد. 


💖 صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می‌کند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .


☆ایام عمر و عزت مستدام

تصدقت؛ قربانت روح ا...☆


📚 صحیفه امام،ج 1،ص 2

❤️💛💚💙


نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۰

نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۰



نخل ولایت ۹۵-۹-۰۷ ۰ ۰ ۴۷۹

نخل ولایت ۹۵-۹-۰۷ ۰ ۰ ۴۷۹


1هدف زندگیتان ازدواج کردن نیست. هدف از زندگی شما تبدیل شدن به یک زن با محبت، متعهد و واقعی است.


2 شما بایستی در زندگی عاشقانه ی خود به دنبال یافتن مردی مناسب برای خود واقعیتان باشید، نه این که تنها در فکر به چنگ آوردن مرد باشید.


3وقتی شما مرد دلخواه خود را یافتید، نباید او را به تعهد نهایی وادار کنید، بلکه با او یک رابطه ی واقعی مبتنی بر احترام متقابل، محبت آمیز و سالم برقرار کنید.


4زمانی که یک رابطه ی واقعی توأم با احترام متقابل و سالم با مرد دلخواه خود برقرار کنید، طبیعتاً یک تعهد محبت آمیز بین شما ایجاد خواهد شد.


🔴 بدانید نامزد شما هم به اندازه ی شما به عشق و حمایت نیاز دارد.

🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹


نخل ولایت ۹۵-۸-۱۰ ۰ ۰ ۳۰۰

نخل ولایت ۹۵-۸-۱۰ ۰ ۰ ۳۰۰


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری