تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لبخند» ثبت شده است


پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. 

من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم......

پیرزن قبول کرد.


فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.


وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.


ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:


مثلا بابام نذاشت بیام!!! .😄


نخل ولایت ۹۶-۵-۰۶ ۰ ۱ ۳۴۰

نخل ولایت ۹۶-۵-۰۶ ۰ ۱ ۳۴۰


❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری