◀️قسمت 1
🔅شیخ صنعان پیر و بزرگ عهد و زمانهی خویش بود که با چهارصد مرید در مکّه زندگی میکرد و به تعلیم و هدایت مردمان و عبادت پروردگار میپرداخت . او نزدیک 50 حج و تعداد بیشماری عمره بجاآورده بود و به جز بجا آوردن واجبات از ادای هیچ مستحب و سنتی نیز فروگذار نمیکرد و به حدی از کرامت رسیده بود که بیماران به دعای او شفا می یافتند.
♻️ اما شیخ ناگهان شبی خواب عجیبی می بیند که در روم ( ترکیه ، سوریه و لبنان کنونی ) به بتی سجده میکند. وقتی بیدار میشود به این نتیجه میرسد که سفر به روم گذرگاهی در سیر و سلوک اوست که باید حتماً از آن بگذرد تا به مقصد نهایی زندگیش برسد بنابراین به همراه مریدانش به روم سفر می کند.
✅ در مسیر این سفر وقتی به یک دیر (عبادتگاه مسیحیان) به نام سمعان در نزدیکی دمشق می رسند، شیخ دختری ترسا (مسیحی) را می بیند و به یکباره دل و دین به او میبازد . او که شبهای بسیاری را به عبادت بیدار بودهاست، شبهای فراق عشق را بسیار جانگدازتر می بیند و هرچه مریدانش او را پند می دهند سودی نمیبخشد.
❇️شیخ یک ماه در کوی یار معتکف می شود و چون دیوانگان با سگان همنشین می گردد تا وقتی که دختر از سر تکبر و ناز نظری به او میاندازد که اصلا کیستی و چه میخواهی ؟ پیر راز دلش را میگوید که چه کسی بوده است و از عشق او به چه حالی افتادهاست . دختر ابتدا او را مسخره میکند که با این ریش سفید باید به فکر مرگ باشی تا عشق ، اما با اصرار شیخ پذیرفتن عشق او را مشروط به قبول کردن یکی از این چهار شرط میکند :
1 به بت سجده کند
2 قرآن را بسوزاند
3 مسیحیت را بپذیرد
4 شراب بنوشد
(ناگفته پیداست که این موارد تمثیل و به معنی گذشتن از ظواهر ایمان است )
👈آیا شیخ شرط دختر را می پذیرد؟؟
👈آیا حاضر می شود عشق آن دختر را با ایمانش معاوضه کند؟؟
👈و بالاخره شیخ چه تصمیمی می گیرد؟؟
🐾 جواب این سوالات در قسمت دوم داستان مشخص خواهد شد🐾
🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵
نظرات (۰)