🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
👈قسمت 3
💠...بعد بچهها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند: دکتر زخمی شده، من بیمارستان را میشناختم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. میدانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است زخمی نیست.
✳️ من آگاه بودم که مصطفی دیگر تمام شد... .
🔰 احساس میکردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شبها گریه میکرد راه میرفت .بیدار میماند . آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم.
🔱 در مسجد محل، محله بچگیاش غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود . من سرم را روی سینهاش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم .
💢تا ظهر مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمیگشتم. آن لحظه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد. بعد از شهادت مصطفی از خانه بیرون آمدم ،چون مال دولت بود هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم حتی پول نداشتم خرج کنم .
⭕️هر شب را یکجا میخوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی .
✅از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه و در ایران هم که هیچ .
☑️میگفت دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یکجور نداشته باشم بهتر است.
🔘خدایا من از تو یک چیز میخواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من میخواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! میخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و میخواهم به من فکر کند مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. میخواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه.
🔶میخواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بینهایت.
🔷خانم غاده چمران بعد از شهادت ایشان خواب او را می بینند و این گونه تعریف می کنند:"مصطفی" در صندلی چرخ داری نشسته بود و نمی توانست راه برود . دویدم و پرسیدم :مصطفی چرا این طور شدی؟
🔵گفت:شما چرا گذاشتید من به این روز برسم،چرا سکوت کردید؟پرسیدم :مگر چه شده؟ گفت:برای من مجسمه ساخته اند ،نگذار این کار را بکنند برو آن را بشکن.
🔴بعد از اینکه این خواب را دیدم پرس و جو کردم و شنیدم که در دانشگاه شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ساخته اند. سپس می گوید:این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است.
⚪️گاهی فکر می کنم اگر همه ی ایران را به نام چمران می کردند آیا دلم را خوش می کند؟ آیا این یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند، هرگز! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا.
◽️مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذارند. این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است. آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند.
🔲در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد. من کجا؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان! من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. زندگی خارج از لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد.
🔸به مصطفی می گفتم « اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه.» اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام «غاده چمران» گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من، مخصوصا وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید.
نظرات (۰)