✨ از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که فرمود: مردى با خانواده خویش از راه دریا مسافرت کرده و سوار کشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دریا کشتى آنان شکسته و جمعیتى که در کشتى بودند همه هلاک و غرق آب شدند جز همسر آن مرد که روى تخته پاره کشتى ،قرار گرفته و امواج پیکر او را به لب دریا انداخت.
زن به جزیره اى از جزایر دریا پناهنده شد و در جزیره با مردى که راهزن بود مصادف گردید که شغل او همیشه ناراحت کردن مردم بود. راهزن گفت: آیا تو انسانى یا جن هستى زن جواب داد از انس هستم. راهزن بدون اینکه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتکب بشود.
⚡️ زن که خود را در چنگال یک مرد بى ایمان و از خدا بى خبر گرفتار دید مضطرب گردید ، راهزن گفت: چرا ناراحتى؟ آن بانوى با ایمان گفت: از خدا ترس دارم .
راهزن گفت: آیا تا بحال مرتکب این عمل شده ای؟
زن جواب داد : نه بخدا قسم.
راهزن گفت: تو اینقدر از خدا ترس دارى در حالیکه تا این موقع این عمل زشت را به جا نیاوردى و الان نیز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم که از خداى خود ترس داشته باشم. پس از این از بانو کناره گرفت و توبه کرد.
اتفاقا با راهب نصرانی در بین راه برخورد نمود که آفتاب سوزان بر سر آنان مى تابید آن مرد دیر نشین به راهزن گفت: از خدایت بخواه که تکه ابرى بفرستد و بر سر ما سایه افکند تا از شدت حرارت خورشید راحت شویم.
راهزن در جواب گفت: من پیش خدا آبرو ندارم زیرا تا حال کار نیک بجا نیاوردم و جرات ندارم از خدا چیزى در خواست نمایم.
عابد دیر نشین گفت: پس من دعا کنم و تو آمین بگو . جوان قبول کرد، راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خویش کرد جوان نیز آمین گفت.
فورا به امر پروردگار لکه ابرى در آسمان پیدا شد و بالای سر آنان سایه افکند و مدتى زیر همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسیدند و از یکدیگر جدا و مفارقت نمودند و هر کدام راه خود را پیش گرفت ناگهان راهب دید تکه ابر بالاى سر آن جوان به حرکت در آمد.
عابد گفت:اى جوان تو خوب تر از من بوده اى و براى احترام و مقام تو بوده است که خداوند این قطعه ابر را فرستاده. خواهشی دارم که از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع سازی.
جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد. راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس که بخود راه داده اى، خداوند از سر تقصیرات تو گذشته و تو را آمرزیده و متوجه باش که دیگر پس از این به طرف معصیت نروى.
نظرات (۰)