تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همسر» ثبت شده است


مرد صالحی زن عفیفه ای داشت؛روزی آن زن به شوهرش گفت تو قدر عصمت و عفت و صلاحیت مرا نمیدانی.


🔅آنمرد گفت:

عفت و صلاحیت تو از عفت و صلاحیت من است


🔅زن گفت:

چنین نیست چون اگر زن غیر عفیفه باشد مرد نمیتواند از او جلوگیری بنماید.


یکروز زن رفت میان بازار وقت مراجعت مردی گوشه لباس او را گرفت و دست برداشت[از عمل خود پشیمان شد].

زن آمد به منزل نزد شوهرش به او حکایت کرد که مردی میان بازار با من چنین کرد


🔅شوهرش گفت:

الله اکبر.وقتی که من طفل بودم زن بسیار جمیله ای را دیدم پس طرف لباس او را گرفتم و فورا متنبه شدم و استغفار نمودم و دست برداشتم، الان به مجازات عمل خود رسیدم 


🔅زن گفت:

حال دانستم که عفاف و صلاحیت زن از عفاف و صلاحیت شوهرش هست همان مقداری که به ناموس دیگری شوهرش خیانت کرده بود همان مقدار هم غیر به ناموس او خیانت کرد.

📚منتخب التواریخ حاج محمد هاشم خراسانی باب 12


نخل ولایت ۹۶-۱۰-۲۲ ۱ ۰ ۴۲۵

نخل ولایت ۹۶-۱۰-۲۲ ۱ ۰ ۴۲۵


✍حضرت علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی :


✅« ...این زن (همسرم) بود که مرا به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هر چه کتاب نوشته‌ام نصفش مال این خانم است... 


💕اگر زن اهمیت نداشت ، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا (سلام الله علیها) قرار نمی ‌داد. 


🌀 واقعا اگر زن خوب باشد ، می‌ تواند عالم را گلستان کند و اگر بد باشد ، عالم را جهنم می‌کند.


نخل ولایت ۹۶-۱۰-۰۸ ۰ ۱ ۴۲۵

نخل ولایت ۹۶-۱۰-۰۸ ۰ ۱ ۴۲۵


💞 زمان انتقاد:

زمانی انتقاد کنید که همسر، آمادگی روحی و ذهنی لازم برای شنیدن انتقاد را داشته باشد.


💞 مکان انتقاد:

هیچ‌گاه در جمع، انتقاد نکنید.


💞 زبان انتقاد:

با رویی گشاده و گفتاری دوستانه و لحنی مهربانانه، انتقاد کنید.


💞 انتقاد غیرمستقیم:

تا حد ممکن انتقادها را به‌صورت غیرمستقیم بگویید.


💞 میزان انتقاد:

انتقادهای پشت سرهم موجب می‌شود که همسرمان احساس کند ما فردی عیب‌جو هستیم و فقط به دنبال نقص‌های او می‌گردیم.


💞 گفتن خوبی‌ها در کنار عیب‌ها:

باید، پیش و پس هر عیبی، خوبی‌های همسرمان را هم بهش یادآوری کنیم.


💞 قالب انتقاد:

گاهی می‌توان در قالب یک نامه یا پیامک، انتقاد کنید.


💞 نیت انتقاد:

انتقاد، تنها و تنها باید برای اصلاح عیب همسر، بیان شود.


💞 حفظ حریم خصوصی:

نباید انتقاد از یک فرد را به کسی دیگر به جز خود او گفت.


💞 عیب‌جویی، ممنوع:

انتقاد به معنای ذرّه بین به دست گرفتن و به دنبال عیب‌های همسر گشتن، نیست.


💞 زمینه‌سازی برای شنیدن و پذیرش انتقاد:

الف: یکی از موضوعات جلسات گفتگویتان را، انتقاد، قرار دهید.

ب: پیش از انتقاد از همسر، از خودتان انتقاد کنید.

ج: سعی کنید خود به آنچه که از همسرتان می‌خواهید، عمل کنید.

د: سخنان مقدماتی برای ورود به انتقاد، خیلی مهم است.


نخل ولایت ۹۶-۹-۲۹ ۰ ۰ ۳۵۲

نخل ولایت ۹۶-۹-۲۹ ۰ ۰ ۳۵۲


🔹از بزرگی پرسیدند :

وفادارترین مردے ڪہ دیدے ڪہ بود؟


گفت :

جوانے ڪہ هنوز ازدواج نڪردہ بود

و هنوز نمے دانست همسرش ڪیست

و چہ شڪل و قیافہ اے خواهد داشت ؛


اما با این وجود هرگاه با دخترے جوان برخورد مے ڪرد از همسر آیندہ اش شرم و حیا پیشہ مے ڪرد ؛

و خود را ڪنار مے ڪشید . 


او وفادار ترین مردے بود ڪہ

در تمام عمرم دیده بودم ...


نخل ولایت ۹۶-۹-۰۸ ۱ ۰ ۳۶۳

نخل ولایت ۹۶-۹-۰۸ ۱ ۰ ۳۶۳


مالک بن اعین روایت می کند :


روزی خدمت امام باقر(ع) رسیدم و

دیدم ایشان پیراهنی قرمز رنگ پوشیده است؛

لبخندی زدم ؛

امام باقر(ع) فرمودند :

می دانم چرا می خندی !

به پیراهن من می خندی ؟!

من زنی از طایفه بنی ثقیف دارم

که من را مجبور به پوشیدن این پیراهن کرده است...

(و دوست دارد من را با این لباس ببیند.)


من هم او را دوست دارم ؛

و به خاطر او این پیراهن را پوشیده ام ...


📚اصول کافی، ج۶، ص۴۴۷


نخل ولایت ۹۶-۹-۰۵ ۰ ۰ ۳۱۶

نخل ولایت ۹۶-۹-۰۵ ۰ ۰ ۳۱۶


.تفاوٹ مڹ با دخترانے چوڹ خودم در ایڹ اسٺــ ڪہ .

.آناڹ در پے یڪ شوهر بودند و مڹ در پے یڪ همسر!!

.

. آناڹ هم بالینے مےخواستند و مڹ همـــــراه!


مڹ در پے یڪ مرامے بودم ڪہ مریدش باشم ...

مرامے ڪہ نشانہ اش حب عــــــــــلے (ع) اسٺـــــ ... \"


نخل ولایت ۹۶-۷-۱۳ ۱ ۰ ۱۰۷۱

نخل ولایت ۹۶-۷-۱۳ ۱ ۰ ۱۰۷۱


❣از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:

شما چطور شصت سال

با هم زندگی کردید؛

گفتند :

ما متعلق به نسلی هستیم که 

توانستیم عاشقانه تفاوت های 

یک دیگر را بپذیریم💘





نخل ولایت ۹۶-۶-۰۶ ۰ ۰ ۳۲۲

نخل ولایت ۹۶-۶-۰۶ ۰ ۰ ۳۲۲


💕 در یکی از روزهای گرم جوانی که تازه ازدواج کرده بود خود را به نزد عارفی رساند و به او چنین گفت:

من از راه دوری آمده ام تا از شما سوالی ببرسم که مدتی است ذهنم را مشغول کرده است.


عارف گفت سوالت را ببرس، اگر جوابش را بدانم از تو دریغ نخواهم کرد.

مرد گفت: من مدتی است که ازدواج کرده ام و از زندگی ام راضی هستم و دوست ندارم با اشتباهاتم این زندگی را از دست بدهم. اما شنیده ام که اگر من به زنان دیگر نگاه کنم میل خود را به همسرم از دست خواهم داد. آیا این سخن حقیقت دارد؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟


عارف مدتی تفکر کرد و سپس از مرد پرسید: اگر من ظرفی از شربت به تو بدهم حال تو چگونه خواهد بود؟


مرد گفت : مطمئنا با کمال میل خواهم پذیرفت.


عارف بار دیگر پرسید: اگر قبل از آن ده ظرف آب نوشیده باشی حالت چگونه خواهد بود؟

مرد لبخندی زد و گفت: دیگر میل زیادی به آن شربت نخواهم داشت.


عارف گفت: جواب سوال تو هم همین طور است. اگر تو به زنان دیگر نگاه نکرده و از آنها چشم پوشی کنی میل زیادی به زندگی خود خواهی داشت. اما در صورتی که به آنان نگاه کنی، اگر همسرت بهتر از آنان هم باشد، دیگر از زندگی ات مانند قبل لذت نخواهی برد.



نخل ولایت ۹۶-۶-۰۴ ۱ ۰ ۴۳۴

نخل ولایت ۹۶-۶-۰۴ ۱ ۰ ۴۳۴



‍ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

✨ امام خمینی در سال 1312 عازم سفر حج می شود و در بین راه نامه ای عاشقانه ای برای همسرش می نویسد.


💟 تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم♡؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت د‌ر آیینه‌ی قلبم منقوش است.


💕 عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظره‌ی خوش دارد. 


💖 صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می‌کند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .


☆ایام عمر و عزت مستدام

تصدقت؛ قربانت روح ا...☆


📚 صحیفه امام،ج 1،ص 2

❤️💛💚💙


نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۴

نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۴



‍ 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴

        🍃 قسمت آخر


⭕️ بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند.

💢 یک شب گفتند " حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست می کنند . " من هم خواستم که برایشان نرگسی درست کنم . داشتم غذا درست می کردم که یک خانمی آمد در زد و یک چیزی به آن ها گفت . به خودم گفتم " خب ، به من چه ؟ " شام که آماده شد هیچ کدام لب به غذا نزدند . گفتند " اشتها نداریم " سیم تلویزیون را هم در آورند .

🔅 فردا خواهرم آمد دنبالم . گفت " لباس بپوش باید برویم جایی . " شکی که از دیشب به دلم افتاده بود و خواب های پریشانی که دیده بودم ، همه داشت درست از آب در می آمد . عکس مهدی و مجید هر دو را سر خیابانشان دیدم .

💠 آقای صادقی که چند ماه بعد از ایشان شهید شد جریان شهادتش را برایم تعریف کرد . آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند . طبق معمول با راننده بوده ، ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند ، مجید می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید " دیگری نیازی نیست شما بیایید . با برادرم می روم . " بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند . که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند و تیر می خورد . تازه فردا صبح جنازه هایشان را پیدا کرده بودند که با فاصله از هم افتاده بود .

🔰 خواب زمان را کوتاه تر می کند . دو سال پیش او را همین جوری خواب دیده بودم . می خواستم همان جوری باشم که او خواسته . قرص و محکم . سعی می کردم گریه و زاری راه نیندازم . تمام مدت هم بالای سرش بودم . وقتی تو خاک می گذاشتند ، وقتی تلقین می خواندند ، وقتی رویش خاک می ریختند . بعضی مواقع خدا آدم را پوست کلفت می کند . بچه های سپاه و لشکرش توی سر و صورت خود می زدند . نمی دانستم این همه آدم دوستش داشته اند . حرم پر از جمعیتی بود که سینه می زدند و نوحه می خواندند . بهت زده بودم . مدام با خود می گفتم چرا نفهمیدم که شهید می شود . خیلی ها گفتند " چرا گریه نمی کند . چرا به سر و صورتش نمی زند ؟ "

🔵 وقتی قرار است مرگ گردنبندی زیبا بر گردن دختر زندگی باشد ، در بر گرفتن آن هم مثل نوشیدن شیر از سینه ی مادر است ؛ همان قدر گرم ، همان قدر گشوده به دنیایی دیگر ، پر از شگفتی موعود .

مدتی در خانه ی آقا مهدی ماندم . بعد برگشتم پیش خانم همت و باکری . حالا من هم مثل آن ها شده بودم . دیگر منتظر کسی و چیزی نبودم . حادثه ای که نباید پیش آمده بود . آن ها خیلی هوایم را داشتند . تجربه های خودشان را به من می گفتند . صبر بعد از مدتی آمد و من آرام تر شدم . می نشستیم و از خاطرات شهدایمان حرف می زدیم . آن روزها آن قدر مصیبت ریخته بود که گریه کردن کار خنده داری به نظر می رسید .

🔴 یادگاری های زندگی با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت ها یادم می آید و آن مرجان بزرگی هم که آن جاست ، او یک بار برایم آورد . یک قرآن و تسبیح هم به من داد . از دوستش گرفته بود که شهید شده .

⚫️ باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می خواند . صدای کمیل خواندش را می شنوم . باورتان می شود ؟


نخل ولایت ۹۶-۱-۲۰ ۰ ۰ ۵۱۸

نخل ولایت ۹۶-۱-۲۰ ۰ ۰ ۵۱۸


۱ ۲ ۳ ۴ ۵

❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری