تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۱۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

خواستم خیلی پرحرفی نکنم؛ دیدم این یه جمله از شهید ابراهیم همت شاید جالب باشه:

همیشه باید درگیر یک کلمه باشیم،

و آن

 عشق 

است.‌..💖



نخل ولایت ۹۶-۵-۰۸ ۲ ۲ ۴۶۸

نخل ولایت ۹۶-۵-۰۸ ۲ ۲ ۴۶۸



پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. 

من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم......

پیرزن قبول کرد.


فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.


وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.


ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:


مثلا بابام نذاشت بیام!!! .😄


نخل ولایت ۹۶-۵-۰۶ ۰ ۱ ۳۴۶

نخل ولایت ۹۶-۵-۰۶ ۰ ۱ ۳۴۶



🌷آیتــ الله جاودان می فرمایند:


✅شما سعی کنید نماز درستــ و اول وقتــ بخوانید و از گناه پرهیز جدی بکنید ، آنوقت هر روز بعد از نماز صبح دو رکعتــ نماز بخوانید و بلافاصله 129 بار ذکر یا لطیفُ بگوئید در ضمن این دعا را هم بسیار زیاد تکرار کنید و سعی کنید با توجه باشد: 

«اسئل الله من فضله» این ذکر خاص ازدواج استــ با آن مقدمات ان شاءالله اگر زیاد و با توجه بگوئید نتیجه می دهد.


✅ ذکر ( یَا مَنْ یَکْفِی مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَلَا یَکْفِی مِنْهُ شَیْ‏ءٌ، اکْفِنِی مَا أَهَمَّنِی؛ «اى کسى که کفایت مى‏کند از هر چیزى، و کفایت نمى‏کند از او چیزى! کفایت کن از من، آن‏چه در اندوه افکنده مرا») را بسیار زیاد و از دل بگویید.


✅برای ازدواجتان صدقه ی زیاد بدهید مقدار کم ولی دفعات زیاد بدهید.


✅ البته بدانید این دعاها و اذکار با مراقبت کامل از اعمال و کردار و ترک گناه همراه باشد و باید زبان خود را از  معاصی حفظ کنید.



نخل ولایت ۹۶-۵-۰۳ ۱ ۰ ۴۴۳

نخل ولایت ۹۶-۵-۰۳ ۱ ۰ ۴۴۳


⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️


1⃣ اول از همه بگوییم که تهدید و پرخاشگری و جنگ و دعوا به هیچ نتیجه ای نمی رسد و فقط آتش معرکه را بیشتر می کند. بنابراین از فکر قهرمان بازی بیرون بیایید و بیشتر تلاش کنید در سکوت و آرامش ماجرا را پیش ببرید.

               🔸🔹🔸🔹

2⃣ با والدین تان صحبت کنید. در شرایطی آرام و منطقی و هر از چند گاهی بحث را پیش بکشید و سعی کنید نظر مثبت شان را جلب کنید.

               🔸🔹🔸🔹


🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂


🌺 شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد و در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. 


☘ دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. 


🌿 از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر، از حرمسرا فرار کرده بود؛ لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند. 



‍ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

✨ امام خمینی در سال 1312 عازم سفر حج می شود و در بین راه نامه ای عاشقانه ای برای همسرش می نویسد.


💟 تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم♡؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت د‌ر آیینه‌ی قلبم منقوش است.


💕 عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظره‌ی خوش دارد. 


💖 صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می‌کند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .


☆ایام عمر و عزت مستدام

تصدقت؛ قربانت روح ا...☆


📚 صحیفه امام،ج 1،ص 2

❤️💛💚💙


نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۶

نخل ولایت ۹۶-۱-۲۱ ۰ ۱ ۴۶۶



‍ 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴

        🍃 قسمت آخر


⭕️ بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند.

💢 یک شب گفتند " حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست می کنند . " من هم خواستم که برایشان نرگسی درست کنم . داشتم غذا درست می کردم که یک خانمی آمد در زد و یک چیزی به آن ها گفت . به خودم گفتم " خب ، به من چه ؟ " شام که آماده شد هیچ کدام لب به غذا نزدند . گفتند " اشتها نداریم " سیم تلویزیون را هم در آورند .

🔅 فردا خواهرم آمد دنبالم . گفت " لباس بپوش باید برویم جایی . " شکی که از دیشب به دلم افتاده بود و خواب های پریشانی که دیده بودم ، همه داشت درست از آب در می آمد . عکس مهدی و مجید هر دو را سر خیابانشان دیدم .

💠 آقای صادقی که چند ماه بعد از ایشان شهید شد جریان شهادتش را برایم تعریف کرد . آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند . طبق معمول با راننده بوده ، ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند ، مجید می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید " دیگری نیازی نیست شما بیایید . با برادرم می روم . " بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند . که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند و تیر می خورد . تازه فردا صبح جنازه هایشان را پیدا کرده بودند که با فاصله از هم افتاده بود .

🔰 خواب زمان را کوتاه تر می کند . دو سال پیش او را همین جوری خواب دیده بودم . می خواستم همان جوری باشم که او خواسته . قرص و محکم . سعی می کردم گریه و زاری راه نیندازم . تمام مدت هم بالای سرش بودم . وقتی تو خاک می گذاشتند ، وقتی تلقین می خواندند ، وقتی رویش خاک می ریختند . بعضی مواقع خدا آدم را پوست کلفت می کند . بچه های سپاه و لشکرش توی سر و صورت خود می زدند . نمی دانستم این همه آدم دوستش داشته اند . حرم پر از جمعیتی بود که سینه می زدند و نوحه می خواندند . بهت زده بودم . مدام با خود می گفتم چرا نفهمیدم که شهید می شود . خیلی ها گفتند " چرا گریه نمی کند . چرا به سر و صورتش نمی زند ؟ "

🔵 وقتی قرار است مرگ گردنبندی زیبا بر گردن دختر زندگی باشد ، در بر گرفتن آن هم مثل نوشیدن شیر از سینه ی مادر است ؛ همان قدر گرم ، همان قدر گشوده به دنیایی دیگر ، پر از شگفتی موعود .

مدتی در خانه ی آقا مهدی ماندم . بعد برگشتم پیش خانم همت و باکری . حالا من هم مثل آن ها شده بودم . دیگر منتظر کسی و چیزی نبودم . حادثه ای که نباید پیش آمده بود . آن ها خیلی هوایم را داشتند . تجربه های خودشان را به من می گفتند . صبر بعد از مدتی آمد و من آرام تر شدم . می نشستیم و از خاطرات شهدایمان حرف می زدیم . آن روزها آن قدر مصیبت ریخته بود که گریه کردن کار خنده داری به نظر می رسید .

🔴 یادگاری های زندگی با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت ها یادم می آید و آن مرجان بزرگی هم که آن جاست ، او یک بار برایم آورد . یک قرآن و تسبیح هم به من داد . از دوستش گرفته بود که شهید شده .

⚫️ باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می خواند . صدای کمیل خواندش را می شنوم . باورتان می شود ؟


نخل ولایت ۹۶-۱-۲۰ ۰ ۰ ۵۲۱

نخل ولایت ۹۶-۱-۲۰ ۰ ۰ ۵۲۱


‍ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️


⭐️وقتی تصمیم گرفتیم بچه دار شویم، به همسرم گفتم بیا این دعا را از این به بعد زیاد بخوانیم.


⭐️دعایی که خودم دوران تجرد زیاد در قنوت هایم میخواندم و حالا از نتیجه اش راضی بودم. بعد از مدتی در قنوت و غیر قنوت آیه را خواندن، یک روز همسرم گفت: از وقتی این آیه رو میخوانی علاقه ام بهت بیشتر شده.


⭐️ درسته که ما این آیه رو به نیت بچه خوندیم ولی فکر میکنم چون توش ازدواج هم داره ناخودآگاه رو روابطمون هم اثر گذاشته!


✨ربَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ✨


🕋 ترجمه روان آیه اینه: "که خدایا همسر و فرزندانی به من بده که نور چشمم باشند." 


🌙 یکی از مفسران در معنای «قرة اعین» میگفت، وقتی کسی را آنقدر دوست داشته باشی که با دیدنش اشک شوق در چشمت جمع شود، عرب به این می گوید: قرة عین!

💟💟💟💟💟💟💟


نخل ولایت ۹۵-۹-۲۹ ۰ ۰ ۴۸۸

نخل ولایت ۹۵-۹-۲۹ ۰ ۰ ۴۸۸



☠کارشناس مجله "ال" به زنی که دوست دارد ازدواج کند،سفارش می کند با سگ 🐶 خود ازدواج نماید!!☠

 ⛔️با این سفارش که این سگ تنها موجودی است که تو را بیش از خودت دوست دارد!⛔️


نخل ولایت ۹۵-۹-۱۵ ۰ ۰ ۴۷۴

نخل ولایت ۹۵-۹-۱۵ ۰ ۰ ۴۷۴



         🍃 قسمت6

⚪️ مشهد خیلی خوش گذشت . رفت و برگشتنمان چهار روز طول کشید . بعد از مشهد رفتن ، و بر گشتنمان به اهواز مهدی تغییر کرده بود . دیگر حرف زدن هایمان فقط در صحبت های پنج دقیقه ای پشت تلفن خلاصه نمی شد . راحت تر شده بود . شاید می دانست وقت چندانی نمانده ، ولی من نمی دانستم .

بعد از مدتی آقا مهدی گفت : منطقه ی عملیاتی من دیگر جنوب نیست . دیگر نمی توانم بیایم اهواز .گفت: دارم می روم غرب آنجاها ناامن است و نمی توانم تو را با خودم ببرم . وسایلتان را جمع کنید تا برویم و من شما را بگذارم قم . وسایل زیادی که نداشتیم .


۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ... ۱۰ ۱۱ ۱۲

❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری