تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۱۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️

☀️قال الامام الرضا علیه السلام:


اذا خطب الیک رجل رضیت دینه و خلقه فزوجه و لا یمنعک فقره و...


❄️امام رضا علیه السلام فرمود:


هنگامی که مردی از شما خواستگاری کرد که از دین و اخلاق او راضی بودید به ازدواج با او رضایت دهید و مبادا فقر او تو را از این رضایت باز دارد و...


💨میزان الحکمة،ج 4،ص280

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️


نخل ولایت ۹۵-۷-۰۴ ۰ ۰ ۳۹۹

نخل ولایت ۹۵-۷-۰۴ ۰ ۰ ۳۹۹



نخل ولایت ۹۵-۷-۰۲ ۲ ۱ ۴۴۸

نخل ولایت ۹۵-۷-۰۲ ۲ ۱ ۴۴۸


🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻

✨ آورده‌اند که:

❣سال‌ها پیش خواجه  شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود، عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! 

▫️عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند، به همسری برگزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند!

▪️ در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.



       👈قسمت اول

🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽

🔅پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌ کرد و من فقط خرج می‌کردم، هر طوری که می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می ‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید.

در دیداری که به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فکر می‌کنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

▫️یک شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم، چشمم به یک نقّاشی که در تقویمی ‌چاپ شده بود، افتاد. یکی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای کاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت، خیلی کوچک بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود:

«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».

 آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه کردم.هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درک کنم. او کسی نبود جز «مصطفی چمران»... .


🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻

بشنو از من چون حکایت میکنم


از جدایی ها شکایت میکنم


کز تجرد تا مرا ببریده اند


از شعورم بارها پرسیده اند


چند سال پیش استادان فن


در خلال گفتگوهایی به من


منعکس کردند این اخبار را


این خبرهای مسرت بار را


ازدواج از روزگاران الست


از فنون انتحاری بود وهست


 ☘☘☘☘☘☘☘

 🔰چون ایشان از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشتند چه کسی حاضر بود با او زندگی کند و باعث رشد و شکوفایی علمی او نیز بشود؟

 اما استاد مرتضی مطهری در میان تمام خصوصیات خوبی که داشت، یکی هم این بود که در همه کارها به خدا توکل می‌کرد.

🔅مرتضی مطهری دختر آیت‌الله روحانی را که استادش بودند برای ازدواج انتخاب کردند.

💠خود همسر استاد مطهری در این باره می‌گوید:

❇️«یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفته‌ام. در اتاق پدرم، روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود، وقتی کاغذ را برداشتم دیدم روی آن نوشته است: فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست‌ و نهم ماه عقد می‌شود.

✅از دیدن این خواب، خیلی تعجب کردم، اما آن را با هیچ‌کس در میان نگذاشتم، تا اینکه مدتی گذشت.

🔵 خواستگاران متعددی می‌آمدند ولی مادرم مخالفت می‌کرد تا اینکه وقتی سیزده ساله بودم ، آقای مطهری به خواستگاریم آمدند و با مخالفت شدید مادرم روبه‌رو شد؛ چون مادرم در یک خانواده غیر روحانی و مرفه بزرگ شده بود و می‌گفت: دخترم را به روحانی شوهر نمی‌دهم.

🔴 سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد. روز بیست‌ و سوم مادرم موافقت کرد و همان روز آقای مطهری گفتند:

◽️ بیست و نهم برای عقد روز مناسبی است و موافقت شد. من در روز بیست‌ونهم به عقد ایشان درآمدم. در آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیدم برایم روشن شد».

🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺


نخل ولایت ۹۵-۶-۲۵ ۰ ۱ ۴۰۹

نخل ولایت ۹۵-۶-۲۵ ۰ ۱ ۴۰۹


🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

💠قال علی علیه السلام:


اذا اراد احدکم ان یتزوج فلیسال عن شعرها کما یسال عن وجهها فان الشعر احد الجمالین.


🔶حضرت علی علیه السلام فرمودند:


هر وقت یکی از شما بخواهد  ازدواج کند، از اوصاف موی سر زن نیز سؤال کند همچنانکه از چگونگی رخسار او می پرسد، چون که موی زن یکی از دو زیبایی (مو و صورت) اوست.


▫️من لا یحضره الفقیه،ج 3، ص254

🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺


نخل ولایت ۹۵-۶-۲۴ ۱ ۰ ۵۲۲

نخل ولایت ۹۵-۶-۲۴ ۱ ۰ ۵۲۲


                👈قسمت2

💠شیخ شرط چهارم را می پذیرد. با نوشیدن شراب ، شیخ هر آن چه از قرآن و احادیث و کتاب های مذهبی در ضمیرش هست ، پاک می‌شود و جز عشق دختر ترسا چیزی در درونش باقی نمی‌ماند . بنابراین سه شرط دیگر دختر را هم قبول می‌کند.  اما وقتی می‌خواهد به وصال دختر برسد ، او برای خود کابین و مهریه ای طلب می‌کند و چون شیخ چیزی از خود ندارد ، از او می‌خواهد به عنوان مهریه چند سالی برای پدرش خوک‌چرانی کند !!!

تصور این که چنین شیخ بزرگواری که تا مدتی قبل مردم او را مظهر کامل ایمان می‌دانستند و از جسم و روح او تبرک می‌جستند ، طی چند ماه به پیری بی ایمان و دائم الخمر تبدیل شود که لباسش به فضولات خوک آلوده گردیده، بسیار تکان‌دهنده است.

✔️ یاران شیخ وقتی عاقبت او را می بینند از او می پرسند که چه کار کنند ؟ با او بمانند یا بروند ؟ شیخ می‌گوید : من مراد و مطلب خود را در وجود دختر ترسا یافته‌ام ، شما برگردید و هر چه می خواهید بکنید. یاران شیخ به مکه برمی‌گردند و آنان که روزگاری به مریدی او افتخار می‌کردند از شرم این  رسوایی  هرکدام در گوشه‌ای پنهان می‌شوند.


          👈قسمت2

مصطفی روی چهارده تا سکه تاکید داشت،ولی پدر فاطمه خانم می گفت:ما دختر بزرگمون مهرش خیلی بیشتر از این حرفا بوده. حالا زشته،فردا این دو تا خب خواهرن،میگن چه طوری بوده که این خواهر این طوری،اون خواهر اون طوری. حرف وحدیث پیش میاد.

▶️پدر فاطمه خانم روی 114 تا سکه راضی بود. آقا رحیم گفت:نه. چون مهر خواهرش بالاتر بوده ،منم برام مهمه که فردا کسی نشینه حرف وحدیث درست کنه. هرچند اینا اصلا خوشبختی نمیاره.

🔮آقا رحیم گفت:500 تا سکه. مصطفی همون جا به فاطمه خانم گفت:فاطمه خانم،این توافق بزرگتراست. هر وقت پونصد تا سکه رو خواستی،بابام بهت میده. ولی هر وقت مهر منو خواستی،چهارده تا سکه. موافقی؟ ایشون هم گفتند: بله، موافقم. زبوناً چهارده تا سکه و رسماً پونصد تا سکه شد.


🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

🔰عن محمد بن مسلم قال: سالت ابا جعفر علیه السلام عن الرجل یرید ان یتزوج المراة، اینظر الیها؟ قال: نعم انما یشتریها باغلی الثمن.


💠محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم:

مردی که می خواهد با زنی ازدواج کند آیا حق دارد او را ببیند؟


✳️امام علیه السلام فرمودند : آری، چون در برابر آن بهای سنگینی می پردازد.


🌀وسائل الشیعه، ج 20،ص88

🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺


نخل ولایت ۹۵-۶-۲۰ ۰ ۰ ۳۱۹

نخل ولایت ۹۵-۶-۲۰ ۰ ۰ ۳۱۹


۱ ۲ ۳ ... ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲

❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری