تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شوهر» ثبت شده است


🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸

✨شهید زین الدین به روایت همسرش


           💢قسمت 1

🔅کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برای خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بیشتر به نفع اسلام است . برای خودم هم این سؤال پیش نمی آمد که " خب این که حالا شوهر من است ، چرا فقط دو روز در هفته می بینمش ؟ "

⚜من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش این را در من دیده بود . حد و اندازه ام را می دانستم و او هم می دانست . بعد از آن دوره ، روزها و شب هایی که او کمتر و دیر تر به خانه می آمد ، احساس می کردم که با آدمی طرفم که توانم برای شناختنش کافی نیست .


          👈قسمت2

▫️مدتی قبل پیامکی به دست یکی از دوستان رسید که از ایشان تقاضای استخاره کرده بودند. البته چون ایشان روحانی نبودند علت استخاره را جویا شدند.

▪️ در جواب نوشتند: برای به اجرا گذاشتن مهریه‌ام استخاره می‌خواهم. از شوهرم کتک خورده ام و بیست روزی شده که با قهر به خانه مادرم آمده ام. دوست ما نصیحتش کردند و به او گفتند که باید به خانه شوهرش برگردد و به جای جنگیدن با شوهر با استفاده از اهرم فشار مهریه، مهارت‌های آرام کردن شوهر و جلوگیری از تنش را در خانه تمرین کند. 


 ☘☘☘☘☘☘☘

 🔰چون ایشان از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشتند چه کسی حاضر بود با او زندگی کند و باعث رشد و شکوفایی علمی او نیز بشود؟

 اما استاد مرتضی مطهری در میان تمام خصوصیات خوبی که داشت، یکی هم این بود که در همه کارها به خدا توکل می‌کرد.

🔅مرتضی مطهری دختر آیت‌الله روحانی را که استادش بودند برای ازدواج انتخاب کردند.

💠خود همسر استاد مطهری در این باره می‌گوید:

❇️«یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفته‌ام. در اتاق پدرم، روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود، وقتی کاغذ را برداشتم دیدم روی آن نوشته است: فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست‌ و نهم ماه عقد می‌شود.

✅از دیدن این خواب، خیلی تعجب کردم، اما آن را با هیچ‌کس در میان نگذاشتم، تا اینکه مدتی گذشت.

🔵 خواستگاران متعددی می‌آمدند ولی مادرم مخالفت می‌کرد تا اینکه وقتی سیزده ساله بودم ، آقای مطهری به خواستگاریم آمدند و با مخالفت شدید مادرم روبه‌رو شد؛ چون مادرم در یک خانواده غیر روحانی و مرفه بزرگ شده بود و می‌گفت: دخترم را به روحانی شوهر نمی‌دهم.

🔴 سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد. روز بیست‌ و سوم مادرم موافقت کرد و همان روز آقای مطهری گفتند:

◽️ بیست و نهم برای عقد روز مناسبی است و موافقت شد. من در روز بیست‌ونهم به عقد ایشان درآمدم. در آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیدم برایم روشن شد».

🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺


نخل ولایت ۹۵-۶-۲۵ ۰ ۱ ۴۱۰

نخل ولایت ۹۵-۶-۲۵ ۰ ۱ ۴۱۰


۱ ۲

❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری