تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

                    🍃🍂🍃🍂


⭕️ مریدی از استادش پرسید: عشق چیست؟ 

استاد در جواب گفت:"به گندمزار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندمزار، به یاد داشته باش که نمی‌توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"

مرید به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟" و مرید با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو می‌رفتم، خوشه‌های پرپشت‌تر می‌دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت‌ترین، تا انتهای گندمزار رفتم."

استاد گفت: "عشق یعنی همین!"


💢مرید پرسید: پس ازدواج چیست؟

استاد جواب داد که: "به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی‌توانی به عقب برگردی!" 

مرید رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." 

استاد گفت: "ازدواج هم یعنی همین.

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰


نخل ولایت ۹۵-۷-۱۹ ۰ ۰ ۳۰۰

نخل ولایت ۹۵-۷-۱۹ ۰ ۰ ۳۰۰


🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

🔅امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگیها پیروی کنیم کانون خانوادگی را متزلزل کرده‏ ایم. وقتی که جامعه ما به دستور اسلام واقعاً عمل می‏ کرد؛ یعنی پسرها واقعاً قبل از ازدواج، با زنی و دختری در تماس نبودند و به اصطلاح فرنگیهای امروز یک گرل فرند نداشتند (رفیق دختر نداشتند) و دخترها هم همین طور، ازدواج برای یک پسر یا دختر یک آرزو بود. 


🔰یک پسر به سن پانزده شانزده سالگی که می‏ رسید، احساس طبیعی نیاز به همسر در او پیدا می‏ شد، یک دختر هم همین طور، و این طبیعی است که آرزوی یک پسر این بود که زن بگیرد چون به وسیله ازدواج از محدودیت و ممنوعیتِ استفاده از زن خارج می ‏شد و به مرز آزادی استفاده از زن می‏ رسید. آن وقت «شب زفاف کم از صبح پادشاهی» نبود، چون روی خاصیت روانی، اولین موجودی که این پسر را به این‏ حظّ و بهره رسانده یعنی از محدودیت به آزادی رسانده همسرش بوده، و برای دختر هم این پسر اولین کسی بوده که او را از محدودیت به آزادی رسانده است. این بود که پسر و دخترهایی که اصلًا همدیگر را ندیده بودند و ازدواج کرده بودند، آنچنان با یکدیگر الفت می‏ گرفتند که وضع عجیبی بود. (نمی ‏خواهم بگویم که ندیدن، کار درستی است. نه، اسلام اجازه داده است که ببینند، ولی اگر هم ندیده بودند، وقتی به یکدیگر می ‏رسیدند تا لب گور به یکدیگر عشق می ‏ورزیدند).  


✅ اما سیستم فرنگی به پسر اجازه می‏ دهد که تا زمانی که زن نگرفته روابط جنسی‏ اش آزاد باشد و به دختر هم اجازه می ‏دهد تا شوهر نکرده روابط جنسی‏ اش آزاد باشد. نتیجه این است که برای یک پسر ازدواج محدودیت است و برای یک دختر هم ازدواج محدودیت است. قبل از ازدواج، آزادی داشته با هر کسی [رابطه داشته باشد]، حال که می‏ خواهد ازدواج کند به یک نفر محدود می ‏شود. این است که یک پسر وقتی می‏ خواهد زنی را بگیرد، می‏ گوید: «من از امروز یک زندانبان برای خودم درست کردم.» یک دختر هم شوهرش برایش زندانبان می‏ شود؛ یعنی از آزادی به محدودیت می‏ آیند.


📖 (استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج4، ص18)

📌📌📌📌📌📌📌📌📌


نخل ولایت ۹۵-۷-۱۶ ۰ ۱ ۳۷۳

نخل ولایت ۹۵-۷-۱۶ ۰ ۱ ۳۷۳


🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

         👈قسمت 3 

💠...بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند: دکتر زخمی‌ شده، من بیمارستان را می‌شناختم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است زخمی ‌نیست.

 

✳️ من آگاه بودم که مصطفی دیگر تمام شد... .

🔰 احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شب‌ها گریه می‌کرد راه می‌رفت .بیدار می‌ماند . آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم.



🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

         👈قسمت2

⚜مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید شد، اینطور بود. حتی وقت‌هایی که در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار می‌کرد خودش تخت را مرتب کند. می‌رفت شیر می‌آورد خودش قهوه نمی‌خورد ولی می‌دانست ما لبنانی‌ها عادت داریم، درست می‌کرد.

 ✳️گاهی به نظرم می‌آمد مصطفی سعه‌ای دارد که می‌تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی‌های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را.


                👈قسمت2

💠شیخ شرط چهارم را می پذیرد. با نوشیدن شراب ، شیخ هر آن چه از قرآن و احادیث و کتاب های مذهبی در ضمیرش هست ، پاک می‌شود و جز عشق دختر ترسا چیزی در درونش باقی نمی‌ماند . بنابراین سه شرط دیگر دختر را هم قبول می‌کند.  اما وقتی می‌خواهد به وصال دختر برسد ، او برای خود کابین و مهریه ای طلب می‌کند و چون شیخ چیزی از خود ندارد ، از او می‌خواهد به عنوان مهریه چند سالی برای پدرش خوک‌چرانی کند !!!

تصور این که چنین شیخ بزرگواری که تا مدتی قبل مردم او را مظهر کامل ایمان می‌دانستند و از جسم و روح او تبرک می‌جستند ، طی چند ماه به پیری بی ایمان و دائم الخمر تبدیل شود که لباسش به فضولات خوک آلوده گردیده، بسیار تکان‌دهنده است.

✔️ یاران شیخ وقتی عاقبت او را می بینند از او می پرسند که چه کار کنند ؟ با او بمانند یا بروند ؟ شیخ می‌گوید : من مراد و مطلب خود را در وجود دختر ترسا یافته‌ام ، شما برگردید و هر چه می خواهید بکنید. یاران شیخ به مکه برمی‌گردند و آنان که روزگاری به مریدی او افتخار می‌کردند از شرم این  رسوایی  هرکدام در گوشه‌ای پنهان می‌شوند.


              ◀️قسمت 1

🔅شیخ صنعان پیر و بزرگ عهد و زمانه‌ی خویش بود که با چهارصد مرید در مکّه زندگی می‌کرد و به تعلیم و هدایت مردمان و عبادت پروردگار می‌پرداخت . او نزدیک 50 حج و تعداد بی‌شماری عمره بجا‌آورده بود و به جز بجا آوردن واجبات از ادای هیچ مستحب و سنتی نیز فروگذار نمی‌کرد و به حدی از کرامت رسیده بود که بیماران به دعای او شفا می یافتند.

♻️ اما شیخ ناگهان شبی خواب عجیبی می بیند که در روم ( ترکیه ، سوریه و لبنان کنونی ) به بتی سجده می‌کند. وقتی بیدار می‌شود به این نتیجه می‌رسد که سفر به روم گذرگاهی در سیر و سلوک اوست که باید حتماً از آن بگذرد تا به مقصد نهایی زندگیش برسد بنابراین به همراه مریدانش به روم سفر می کند.


۱ ۲ ۳

❤ یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند ؟...

❤ کار خیر است ، گر این شهر مسلمان دارد !...

🌼 علی صفری